Movies, Chocolate and Hot Tea



دوستان محترمی که محض تعقیب روزانه ها و افکار نویسنده این وبلاگ بخشی از وقت عزیزتون را صرف خواندن نوشته های من می کنید توجه کنید: 
"راقم سطور فوق"  راه حل خواندن نوشته هاش را به شازده خانمی حواله داده که محض رسیدن به قدرت هر غلطی دلش می خواست کرد و بهایش را هم با سپردن Her Little Neck به دم شمشیر بی نظیری که سفارشی براش از فرانسه آورده بودند، داد. البته تاریخ دانان اشاره می کنند که پراندن سر بانوی فوق همچین ها هم بدون محکمه و قانون نبوده. ایشون اتهام ها متوجه شون بوده. مثل ی محارم، جادوگری، خیانت، سانفراسیسکو رفتن با هر چی مرد و پسر خوشگله و اما همین تاریخ دانان مانده اند که چرا صاحب شمشیر فوق، رای دادگاه صادر نشده،  به امر شاه نشسته بود روی اسب و به سمت لندن در حال حرکت بود! مورخین خاله خانم باجی که به شایعه بیشتر از سند اهمیت می دهند دلیل این موضوع را در پسر نزائیدن باتوی فوق و دل دادن شوی اش به بانوی مدل جدیدتری ربط می دهند. خود دانند و خدایشان که ما هنوز بهمون ثابت نشده راز بند شل شلوار هنری چی بوده.  اما هر چه بود مملکتی با این خانم به هم ریخت و دختر خانم موقرمز این بانو کاری با بلاد تحت سلطه اش کرد که هیچ امیر کبیری با ایران نکرد. اون وقت برید تو وبلاگتون بنویسید چرا فلانی کفشداری حرم امام رضای سلطان صاحبقران به هیچ جاش حساب نکرده. حیف که ما هنری داشتیم   اما به جای بانوی فوق که آشوبی به جان کشور و لشکر انداخت و یک مملکت طاعونی و کثافت را به یک جای دیگه تبدیل کرد، یک فوج لشکر اناث بی بر و بهره دا شتیم که شاهکا رشون سرودن اشعار بند تنبانی و فرو کردن سوزن در ملاج بچه سوگلی ها بود. واقعا که خلایق هر چه لایق.
خدا بیامرزدت هدایت که این ملت را خوب شناختی. 

 

دوستان محترمی که محض تعقیب روزانه ها و افکار نویسنده این وبلاگ بخشی از وقت عزیزتون را صرف خواندن نوشته های من می کنید توجه کنید: 
"راقم سطور فوق"  راه حل خواندن نوشته هاش را به شازده خانمی حواله داده که محض رسیدن به قدرت هر غلطی دلش می خواست کرد و بهایش را هم با سپردن Her Little Neck به دم شمشیر بی نظیری که سفارشی براش از فرانسه آورده بودند، داد. البته تاریخ دانان اشاره می کنند که پراندن سر بانوی فوق همچین ها هم بدون محکمه و قانون نبوده. ایشون اتهام ها متوجه شون بوده. مثل ی محارم، جادوگری، خیانت، سانفراسیسکو رفتن با هر چی مرد و پسر خوشگله و اما همین تاریخ دانان مانده اند که چرا صاحب شمشیر فوق، رای دادگاه صادر نشده،  به امر شاه نشسته بود روی اسب و به سمت لندن در حال حرکت بود! مورخین خاله خانم باجی که به شایعه بیشتر از سند اهمیت می دهند دلیل این موضوع را در پسر نزائیدن باتوی فوق و دل دادن شوی اش به بانوی مدل جدیدتری ربط می دهند. خود دانند و خدایشان که ما هنوز بهمون ثابت نشده راز بند شل شلوار هنری چی بوده.  اما هر چه بود مملکتی با این خانم به هم ریخت و دختر خانم موقرمز این بانو کاری با بلاد تحت سلطه اش کرد که هیچ امیر کبیری با ایران نکرد. اون وقت برید تو وبلاگتون بنویسید چرا فلانی کفشداری حرم امام رضای سلطان صاحبقران به هیچ جاش حساب نکرده. حیف که ما هنری داشتیم   اما به جای بانوی فوق که آشوبی به جان کشور و لشکر انداخت و یک مملکت طاعونی و کثافت را به یک جای دیگه تبدیل کرد، یک فوج لشکر اناث بی بر و بهره دا شتیم که شاهکا رشون سرودن اشعار بند تنبانی و فرو کردن سوزن در ملاج بچه سوگلی ها بود. واقعا که خلایق هر چه لایق.
خدا بیامرزدت هدایت که این ملت را خوب شناختی. 

 

دوستانی که دستی بر نوشتن دارند این را خوب می دانند که گاهی نوشتن از جا به جا کردن کوه سخت تر می شه. یعنی شده کوه جا به جا شده اما دو خط نوشته معقول و متین به هم نرسیده. نوشتن محتوای این پست برای من چیزی در حد اسباب کشی از یک منزل صد و شصت متری به آپارتمانی صد و ده متری بود. در چنین شرایطی شما یا مجبورید که یکی از اتاق های خواب را به انباری اختصاص بدهید، یا چشم بر انبوهی از وسائل ببندید. حالا اینکه هر تکه کوچک از اسباب و اثاثیه به جان شما بسته است، به من مربوط نیست. خونه کوچیکه و جا کم. قرار هم نیست که در میان خاطرات زندگی کنیم، جا باید برای دو کلمه حرف حساب باز بشه. 

در راستای اندیشیدن به این امر مهم که من در هند چه مرگم شده بود که مثل بقیه از موقعیت ناب ایجاد شده لذت نمی بردم، یاد باعث و بانی این موقعیت افتادم. کسی که هزینه ای بس گزاف برای اقامت و اسکورت و خوش گذرانی ما پرداخت، کسی که نگذاشت آب در دل مهمانان تکان بخوره و کسی که با حاتم بخشی اش همه ما را انگشت به دهن کرد و در عین حال قدرت خودش را به چشم ما کشید. یعنی در واقع در چشممون فرو کرد. 


 ( پیش خودمون باشه اما جونم در آمد تا این عکس را از بابای انیتی بگیرم) 

پدر آنیتی فرمانده پلیس دهلی نو است.  پراناو بعدها به ما گفت پدر انیتی از رئیس پلیس نیویورک هم اختیارات و قدرت بیشتری داره. اگر اشتباه نکنم این سمت هر سه سال یکبار تجدید می شه و آدم جدیدی جای رئیس پلیس قبلی را می گیره احتمالا به دلیل اینکه جلوی فساد شخصی که انقدر قدرتمنده گرفته بشه. درک اینکه چطور یک نفر می توانه کمیسر یک شهر بیست و دو میلیون نفری باشه و در ازای به عهده گرفتن این مسئولیت چه وظیفه جانکاهی بهش واگذار می شه از عهده من خارجه. آنهم چه جایی.نقل از خود آنیتی که اگر خانمی شب برای خودش بره بیرون هر بلایی سرش بیاد تقصیر خودشه. ما کلی سفارش دریافت کردیم که مبادا برای خودمون بریم گردش که خون مون پای خودمونه. همین حرف ها باعث شد  همان شب اول در دهلی نو وقتی فهمیدیم هتلی که در آن اتاق رزرو کرده بودیم زده زیرش و ما ساعت سه صبح هیچ جا نداریم که بریم، بند دلمون پاره بشه و از ترس جونمون درآد! بماند که بالاخره یک جا در یک هتل دیگه به ما دادند اما بعدا که آنیتی شرح ماوقع را شنید بهمون گفت که این ماجراجویی ها در هند به جای خوبی ختم نمی شه و ما خیلی شانس آورده ایم که نمرده ایم و این صحبت ها. 

  همین هفت سال پیش بود ( شاید هم شش سال پیش) که دخترجوانی جلوی چشم دوست پسرش سوژه دست جمعی شد و پزشکان نتوانستند تن تکه پاره اش را بهم بدوزند و دختر بینوا که دانشجوی پزشکی بود مفت مفت در بیست و سه سالگی مرد و خانواده اش بدبخت شدند. آنیتی به نقل از پدرش عنوان می کرد که واقعه ای که مو به تن همه سیخ کرده بوده و هنوز در اداره پلیس دهان به دهان می گرده ماجرای قاتل سریالی است که برای خودش سالها به شکار قربانی و خوردن شون مشغول بوده و انگار نه انگار. از ماجرای خودکشی دست جمعی یک خانواده که خبرش حدودا پنج ماه پیش پخش شد هم بگذریم که جای این حرف ها اینجا نیست. اینجا جای سخن گفتن از وقایعی خودمونی تره که آبجی تون شاهدش بوده. 

من پدر آنیتی را اولین بار سه سال پیش دیدم. این دیدن به معنی معرفی شدن به ایشون نبود. این امر هرگز صورت واقع به خودش نگرفت احتمالا به خاطر اینکه در مقام شامخ ایشون جایی برای ن نیست. زن یعنی خدمتگذاری مطیع که بهترین شرایط را برای همسرش فراهم می کنه تا آب در دلش تکان نخوره. این افتخار حتی در مهمانی عروسی آنیتی هم نصیب ما بانوان محترم نشد که بیش از سلام و عرض تبریک وقت ایشان را بگیریم. البته ایشان با کامی یک ریزه بیشتر گرم گرفتند و در فرصت کوتاهی که کامی برای خوش و بش با ایشون داشت تنها مجال گفتن این سخن بود که ایرانی ها همان آریایی هایی هستند که سه هزار و خرده ای سال پیش از اروپا به آسیا مهاجرت کردند و در هند و ایران جایگزین شدند و خدا به سر شاهده که ذره ای اشاره به مسلمان بودن ما نشد که احتمالا من و کامی تنها مسلمان جمع بودیم. خانواده آنیتی همگی هندو هستند. یکی از عموهای آنیتی مقام بسیار شامخی در این مذهب داره و انقدر مقدس به حساب می اد که مردم می روند پابوس ایشون برای متبرک شدن و ایشون هم شکلات و آب نبات می دهند دست زائرین. زائرین هم مرحمتی آقا را می گذارند روی چشم شون و می روند که آماده دریافت برکت بشوند. همه این حرف ها یعنی در هند کماکان نظمی آهنین در سلسله مراتب اجتماعی وجود داره. همان چیزی که بهش می گویند Caste. 

تلاش من برای توضیح اینکه Caste در هند به چه چیزی اطلاق می شود در همین اول محکوم به فنا است. حالا من که عددی نیستم، اما تلاش هندشناسان، مردم شناسان، تاریخ دانان و جامعه شناسان هم برای رسیدن به یک تعریف واحد از این سبک طبقه بندی اجتماعی هنوز به جایی نرسیده. آنیتی و خانواده اش به Caste بالایی تعلق دارند و این به معنای آن است که آنان صاحب عقل و شعور و دانشی هستند که بقیه از آن بی بهره اند. پس باید بنشینند و کاست های پائین تر وظیفه پاسداری از اقلیم، تجارت، کشاورزی، و خدمات دهی را به عهده بگیرند. بیشترین کاری که از افراد این کاست بر میاد درس خواندن و تفکره. چون حیف این دستان ظریف و کار نکرده و این شعور بالا است که کار  فیزیکی کنه، عرق بریزه و در زیر آفتاب سوزان پوست نازک و نرم و "سفید" ش را بسوزونه. در این طبقه بندی اجتماعی جایی برای Outcast های بدبخت نیست. Outcast ها در هند به نام کلی Dalit شناخته می شوند که ارزش شون از گاو هم کمتره. پراناو شوهر آنیتی هم هندو است اما مرتبه خانوادگی اش یک ریزه مبهم و سردرگمه. خانواده پراناو از دره رود سند آمده اند و متعلق به منطقه ای هستند که الان جزو پاکستان به حساب می اد یعنی تا هفتاد سال پیش آن منطقه جزو هند بوده و الان نیست از این رو وظیفه اصلی پدر آنیتی در روز عروسی و عقد این شده بود که به دانه دانه فامیل های خودش توضیح بده که Pranav is a Sindhi Hindu و العیاذبالله مسلمان نیست. 

من امروز با مصیبتی به نام Dalit بودن در هندوستان آشنا شدم و تازه دستم آمد که چرا دیدن فقر و فلاکت تا این حد دیوانه ام کرده بود. همین قدر داشته باشید که افراد کاست بالا دماغشون را برای افراد از کاست پائین تر می گیرند و آنها را در حد خدمتگذارانی می بینند که تقدیر براشون جایگاهی بهتر از این در نظر نگرفته.  مثلا اینجوری بود که در مهمانی هایی که ما در آن حضور داشتیم اثری از میوه دیده نمی شد. میوه کالایی ارزان است که فقرا می خرند و می خورند. وقتی از آنیتی پرسیدم که چرا شما در مهمانی های خودتان میوه سرو نمی کنید، صورتش را در هم کشید و ابراز کرد که پذیرایی از مهمان با میوه بسیار توهین آمیزه.  
نوشتن این پست کار آسانی نیست. می خواستم در مورد Manual Scavenging توضیح بدهم ولی واقعا نمی توانم. در پست بعد تلاش می کنم که کمی در این مورد حرف بزنم. 
خدا را صد هزار بار شکر که در هند به دنیا نیامدم. کامی عقیده داره که احتمالا من یک Outcast فلک زده می شدم. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها